خرید از سراسر دنیا


» دستان یخ زده

دستان یخ زده

پنجره رو به حیاط نیمه باز بود، صدای آقای عزیزی همسایه ی خانه کناری به وضوح شنیده میشد، چند هفته ای می شود که آن ها را ندیده ایم  قبلا یکیشان همینجا بساط میکرد و آدامس می فروخت،  و آن یکی که جثه ی بزرگتر داشت و همیشه کلاه قرمز بر سر ،کنار کوچه واکس میزد،چند باری همسرم برایشان  غذا درست کرده بود ولی دیگر خبری از آن ها نداشتیم تا به امروز که شما امده اید و سراغشان را می گیرید.

هوا آنقدر سرد بود که جرز دیوار های خیابان هم سردی آن را حس کرده بود ،جلال گوشه کوچه ایستاده بود و هر عابری که از کوچه عبور می کرد را صدا میزد:

آدامس ،اقا آدامس نمیخواید؟

مهدی: جلال برو کنار بزار ببینم کفش هاشون واکس نمیخواد،

این صدای مهدی بود که بایک واکس مشکی و یک تخته و فرچه ای کنار خیابان بساطش را پهن کرده بود و تلاش می کرد تا پول در بیارد 

مهدی و جلال درست رو به روی مغازه  هاشم اقا که املاکی بزرگی داشت و برای خودش در محله ابهتی بدست آو کار می کردند و هاشم اقا دل خوشی از آن ها نداشت چون مزاحم مشتری های  هاشم اقا میشدند و جلویشان را می گرفتند تا به زور هم که شده کفش هایشان را نو کنند یا دهانشان را شیرین کنند 

آنها هر روز سعی می کردند مشتری بیشتری را  جذب کنند 

چند روز بود که آقا هاشم دعوایش با آنها بالا گرفته بود 

و با هر ترفندی بود دلش میخواست آن ها را از محله  بیرون کند ،او حتی  به شهرداری هم شکایت کرده بود و امضای همسایه های محل را جمع کرده بود  اما انگار کسی توجه به این دو نمی کرد و اعتراضات هاشم اقا راه به جایی نبرد 


جلال بسته های ادامس را که از مغازه های پایین شهر خریده بود را روی تخته چوبی گذاشته بود و بچه ها ادامس های رنگارنگ را دوست داشتند و از او می خریدند 

مهدی و جلال دو تا از بچه های حلبی آباد های پایین شهر بودند  و جا و مکانی نداشتند و بیشتر شب ها در پارک و یا در گرم خانه ها کنار  آوارگان خیابانی می خوابیدند ، جلال از هشت سالگی مدرسه را رها کرده بود و با قد  کوتاه و جثه ریزی که داشت هم پایه ی پسران بزرگتر از خودش کار می کرد 

مهدی هم از  دست کتک های مداوم پدرش  از خانه گریخته بود اما گاه گاهی به دور از چشم پدرش برای دیدن مادرش به خانه می آمد و پول هایی که جمع کرده بود را به مادرش می داد ،آن روز ها فهمیده بود با پول اندکی که بدست می آورد نمی تواند مادرش را به بیمارستان ببرد ،باید کار دیگری میکرد تا هرچه زودتر مادرش از این وضعیت نجات پیدا می کرد ،مادرش مریم از همان اول که او بدنیا آمده بود مرض قند گرفته بود و پدرش هم یک شب نشده بود که او را راحت بگذارد و هرشب او را کتک میزد  ،خانه ی کوچک و محقرشان که باچند تکه حلبی ساخته شده بود هرشب یا به دست پدرش به لرزه در می امد یا قطار بود که خانه را میلرزاند ،

جلال ومهدی محله را خوب میشناختند و همسایه ها هم با آن دو اخت شده بودند ، همین رفت و آمد ها بود که جلال فهمیده بود که پنجشنبه شب قرار است دوست هاشم آقا پول زیادی را برای کاری به او بسپارد و این ها تمام چیز هایی بود که  جلال از حرف های هاشم اقا کنار مسجد شنیده بود و تمام نقشه ای را که کشیده بود برای مهدی بار ها گفته بود اما مهدی زیر بار دزدی نمی رفت،دلش صاف نبود،تا الان با پول اندک سر کرده بود و حالا که گیر افتاده بود  نمی توانست خیلی چیز ها را برای خودش هضم کند ، 

آن روز تمام حواس جلال به هاشم آقا و تمام رفت و آمد های مشتری هایش بود  و هی این طرف وآن طرف میرفت و در گوش مهدی وز وز می کرد که مادرت نیازمند تر است 

هوا تاریک شده بود  و تنها شاگرد  هاشم آقا هم رفته بود 

جلال ناگاه گفت :خودم دست به کار می شوم،

مهدی رو به جلال کرد و دستان یخ زده اش را ها کرد :گفت لازم نکرده باهم می رویم

نزدیک مغازه بزرگ  هاشم اقا دستان مهدی از ترسی که در وجودش بود بیشتر یخ کرد و پاهایش سست شد، 

اما جلال با زیرکی فراوانی که داشت وارد مغازه شد و رو به هاشم اقا گفت:هاشم اقا هوا خیلی سرد است می شود کنار بخاری نفتی شما گرم شویم؟

هاشم اقا با لهجه گیلگی که داشت ابرو هایش را درهم کشید و گفت:به منچه پسر جان مگر اینجا گرم خانه است بروید بروید 

جلال چشمانش برق زد و ناگاه بخاری نفتی قدیمی هاشم اقا را با پا به طرفش هل داد،

هاشم اقا مات و مبهوت مانده بود و شروع به داد و فریاد کرد  

همانطور که برگه ها داشت میسوخت جلال شروع به وارسی تمام مغازه کرد  

هاشم آقا یقه مهدی را گرفت   و گلویش را فشار داد مهدی داشت خفه میشد و چشمانش از فشاری که رویش بود  سرخ شده بود جلال هول شده بود و با گلدان کنار شیشه به سر هاشم اقا زد ، نفس های مهدی بند آمده بود ،جلال دست مهدی  را گرفت و با کیسه ای که دستش بود کشان کشان به بیرون مغازه برد 

 هردو تا میتوانستند دویدند  تا به خیابان اصلی رسیدند 

پرونده صادر شده برای جلال و مهدی به جرم قتل هاشم نوبخت در دادسرای تهران در حال بررسی است 

هنوز پیدا نشدند؟نه قربان


فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  تهران وکیل   |   فروش تجهیزات ویپ   |   مشاور ایرانی در لندن   |   گردشگری ارم بلاگ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


آلینز، تجربه لذت‌بخش خرید از سراسر دنیا! آلینز، تجربه لذت‌بخش خرید از سراسر دنیا! مشاهده